قسمت31-سلام...لو...هان...بالاخره پیدات کردم کوچولوی من...لوهان با چشم های گرد به صورت خندون کریس نگاه میکرد.دست کریس پشت کمرش اذیتش میکرد،اما راه فراری نداشت.قدمی به عقب گذاشت که با نزدیک شدن کریس و گیر افتادنش بین دیوار و کریس همراه شد.کریس با پوزخند رو اعصابی گفت-دیگه اینبار نمیتونی فرار کنی.دیدی چه زود به حرفم عمل کردم و دوباره پیدات کردم؟مردمک چشم لوهان میلرزید.نمیدونست چیکار کنه.لبهاش از هم باز نمیشدن تا لااقل کمک بخواد.به زور نفس میکشید.-مممم.........م....من.......کریس نزدیکتر شد و بدنش به بدن لوهان چسبید.-تو چی؟؟؟لوهان با ترس و حالت گریه زمزمه کرد.-من......م.....من....باهات.....ن...نمیا..م...کریس پوزخند زد و گفت-دیگه دست تو نیست...حالا دیگه من میگم چیکار می کنی...توهم دیگه حق نداری حر 0=3+3...
ما را در سایت 0=3+3 دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : exohunhanfanfiction بازدید : 684 تاريخ : چهارشنبه 15 آذر 1396 ساعت: 7:38