0=3+3

ساخت وبلاگ
قسمت29صدای به هم خوردن در، به چانیول فهموند دونگسنگ احمقش بدون موبایلش از خونه بیرون رفت.گوشی سهون رو برداشت و به خطوط آشنای روی صفحه ی سبز خیره شد.(اگر زمانی داشتم تا تورا ببuسم...بدون تردید اینکار را میکردم...اگر زمانی داشتم تا تو را درآغuش بگیرم...بدون تردید اینکار را میکردم..امشب...همه چیزهمچو قاب عکسی خاک گرفته مرا یاد خاطراتت می اندازد...آرام به سمتم قدم بگذار و مرا در پناهگاه امن بازوانت پنهان کن...آرام مرا به دنیای خودت ببر و مرا از چشم ها پنهان کن...امشب...دوستت خواهم داشت...امشب..برای تو خواهم بود...بعد از غروب مهتاب و قبل از طلوع مهر...عشقت را نشانم بده و اجازه بده سهمی از آن برای شب های بعدی ذخیره کنم...گاهی..آنقدر نزدیک حست میکنم که دور بودنت...شوخی به نظر میرسد..اینبار...من به دنبالت میدوم...به پاس تمام قدم هایی که به سمتم برداشتی و من احمقانه فرار کردم...امشب..اجازه بده به سمتت بدوم..به پاس تمام زخم هایی که زمین خوردن هایت در راه عشق، روی زانوانت انداخت...امشب برای تو خواهم بود...وتاهمیشه.... چانیول...امشب به خاطرت ازهمه چیز میگذرم و مثل اولین دیدارمون...زیر همون درخت منتظرت میمونم....)به محض تموم شدن نوشته...از جا پرید...نامزدی دوساعت بود که شروع شده بود...به سمت اتاقش یورش برد و سوییشرت مشکیشو برداشت و بدون توجه به موبایل سهون که روی زمین افتاده بود، بیرون دوید.دق 0=3+3...
ما را در سایت 0=3+3 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : exohunhanfanfiction بازدید : 150 تاريخ : پنجشنبه 30 آذر 1396 ساعت: 4:14

  قسمت33-نه...نه....درش بیار....کریس برای اولین بار به حرف لوهان واکنش نشون دادو خودشو بیرون کشید.لوهان با خوشحالی نفس راحتی کشید اما همون لحظه وسیله ی تخم مرغ شکلی رو توی بدنش حس کرد.-نه..نه...نه...خواهش میکنم...کریس...کریس با پوزخند وحشت آوری ویبراtور رو توی مقعdلوهان انداخت و اونو رو 70% تنظیم کرد. درصد لرزشش خیلی بالا بود و هر لحظه ممکن بود لوهان رو راحت کنه.برای اینکه لوهان ارzا نشه، حلقه هایی رو دور عضوش انداخت و اوناروتا اخرین حد تنگ کرد.-کریس...ادامه بده...نه...خواهش میکنم اینارو در بیار..خودتو میخوام...کریس...خواهش میکنم...کریس با دست روی دهن لوهان کوبید و گفت.-ازاین به بعد اسممو صدا بزنی مطمئن میشم خفه شی...لوهان با گریه سر تکون داد.-خوبه..کریس گفت و از روی لوهان بلند شد.به سمت کمد رفت و یکی از sک/س توی های جدیدشو بیرون آورد.یه وسیله ی حلقه مانند و ژله ای.لوهان فکر کرد کریس از اون برای ارzاکردن خودش استفاده میکنه..اما در کمال تعجب لوهان، به سمت اون رفت و اونو تو دهن لوهان گذاشت.روی سینه ی لوهان نشست و عضوشو از توی اون وسیله رد کرد .لوهان میتونست قسم بخوره نمیتونست نفس بکشه.کریس اروم خودشو حرکت داد و لوهان فهمید اون وسیله به خاطر اینه که اگر نخواست ادامه بده، دندوناش به عضو کریس برخورد نکنه و اون خودش بتونه ارzا بشه...لوهان با درد پایین تnه و کمرش و حس عضو کریس که به ته ح 0=3+3...
ما را در سایت 0=3+3 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : exohunhanfanfiction بازدید : 454 تاريخ : پنجشنبه 30 آذر 1396 ساعت: 4:14

قسمت32-یعنی خوبم؟؟؟یه بار دیگه دور خودش چرخید و تو آینه به خودش خیره شد.نمیدونست لباسش برای دانشگاه رفتن، اونم مصاحبه ی اولیه مناسبه یا نه. تصمیم گرفت از هیونگاش بپرسه. از اتاق بیرون رفت و جلوی در اتاق سهون منتظر شد.دوباره دستی به پیراهن سفید توی تنش کشید و در زد. در با صدای تقی باز شد و کای شروع به حرف زدن کرد.-خوب شد بهت گفتم زود بیا.حالا چطوری تو این وقت کم همه ی وسایلتو مرتب کنیم؟ مگه نگفتی از امشب قراره تو اتاق تو بمونه؟ فکر نمیکردم انقدر بیخیال باشی سهون...لوهان در رو کامل باز کرد و داخل شد.-جونگی هیونگ؟کای که کاملا قافلگیر شده بود،لباس های تو دستشو نامرتب روی تخت انداخت.-اوه....لوهان تویی؟ من...من فکر کردم سهونه...متاسفم...لوهان لبخند گرمی زد و گفت-نه هیونگ...مهم نیست...فقط میخوام بدونم که این پیراهن با کتی که سهون هیونگ واسم خریده برای مصاحبه ی امروز... مناسبه؟کای نگاهی به سرتا پای لوهان انداخت و لباس هارو از روی تخت برداشت-آره. خیلی خوبه. خیلی هم بهت میاد لولو. فقط..موهاتو بزن بالا.چون همینجوری از سن واقعیت بچه تر میزنی...شاید اونجوری یکم سنت بیشتر نشون بده.لوهان سر تکون داد و روی تخت کنار کای نشست و مشغول مرتب کردن لباس ها شد.-میدونم اینکارم فوضولیه و درست نیست....ام....کی قراره بیاد اینجا؟؟مگه سهون هیونگ قراره جایی بره؟کای پلک هاشو روی هم فشرد و نفسشو محکم بیرون داد-نه 0=3+3...
ما را در سایت 0=3+3 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : exohunhanfanfiction بازدید : 124 تاريخ : پنجشنبه 30 آذر 1396 ساعت: 4:14

قسمت31-سلام...لو...هان...بالاخره پیدات کردم کوچولوی من...لوهان با چشم های گرد به صورت خندون کریس نگاه میکرد.دست کریس پشت کمرش اذیتش میکرد،اما راه فراری نداشت.قدمی به عقب گذاشت که با نزدیک شدن کریس و گیر افتادنش بین دیوار و کریس همراه شد.کریس با پوزخند رو اعصابی گفت-دیگه اینبار نمیتونی فرار کنی.دیدی چه زود به حرفم عمل کردم و دوباره پیدات کردم؟مردمک چشم لوهان میلرزید.نمیدونست چیکار کنه.لبهاش از هم باز نمیشدن تا لااقل کمک بخواد.به زور نفس میکشید.-مممم.........م....من.......کریس نزدیکتر شد و بدنش به بدن لوهان چسبید.-تو چی؟؟؟لوهان با ترس و حالت گریه زمزمه کرد.-من......م.....من....باهات.....ن...نمیا..م...کریس پوزخند زد و گفت-دیگه دست تو نیست...حالا دیگه من میگم چیکار می کنی...توهم دیگه حق نداری حر 0=3+3...
ما را در سایت 0=3+3 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : exohunhanfanfiction بازدید : 684 تاريخ : چهارشنبه 15 آذر 1396 ساعت: 7:38

قسمت29در رو باز کرد و اجازه داد لوهان اول وارد بشه.کت خودشو درآورد و به یرین سپرد.-حموم اتاقمو آماده کن.یرین تعظیم کرد و دور شد.سهون به سمت لوهان که خواب از چشماش میبارید برگشت و گفت-فعلا یکم اینحا بشین تا حموم اماده بشه.بعدش میتونی بری.لوهان سر تکون داد و خودشو رو اولین مبل ولو کرد.-خیلی خسته ام.سهون جلوی پاهاش نشست و کتونی هاشو از پاش درآورد و گفت-اگه بهت بگم نرو باشگاه که همینجا پوستمو میکنی...معلومه دیگه خسته میشی.هم باشگاه.هم کارائوکه. هم خرید....لوهان خودشو روی مبل بالا کشید و صاف تر نشست و گفت-نمیتونم تیمو ول کنم.هر کاری بگی میکنم.ولی این یکی یکم...سهون کتونی های لوهان روتو جاکفشی گذاشت و گفت-زیادیه نه؟؟؟لوهان خیره به یه گوشه میز گفت.-نه اینکه زیادی باشه....من برای تیم خیلی زحمت کشید 0=3+3...
ما را در سایت 0=3+3 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : exohunhanfanfiction بازدید : 209 تاريخ : جمعه 10 آذر 1396 ساعت: 23:06

قسمت29صدای به هم خوردن در، به چانیول فهموند دونگسنگ احمقش بدون موبایلش از خونه بیرون رفت.گوشی سهون رو برداشت و به خطوط آشنای روی صفحه ی سبز خیره شد.(اگر زمانی داشتم تا تورا ببuسم...بدون تردید اینکار را میکردم...اگر زمانی داشتم تا تو را درآغuش بگیرم...بدون تردید اینکار را میکردم..امشب...همه چیزهمچو قاب عکسی خاک گرفته مرا یاد خاطراتت می اندازد...آرام به سمتم قدم بگذار و مرا در پناهگاه امن بازوانت پنهان کن...آرام مرا به دنیای خودت ببر و مرا از چشم ها پنهان کن...امشب...دوستت خواهم داشت...امشب..برای تو خواهم بود...بعد از غروب مهتاب و قبل از طلوع مهر...عشقت را نشانم بده و اجازه بده سهمی از آن برای شب های بعدی ذخیره کنم...گاهی..آنقدر نزدیک حست میکنم که دور بودنت...شوخی به نظر میرسد..اینبار...من به 0=3+3...
ما را در سایت 0=3+3 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : exohunhanfanfiction بازدید : 362 تاريخ : جمعه 10 آذر 1396 ساعت: 23:06

  قسمت25 سهون متعجب گفت-کریس؟لوهان سر تکون داد و گفت.-مطمئنم خودشه...من کس دیگه ای رو ندیدم دیشب.کای با کنجکاوی پرسید-قبل از اینکه من بیام پیشتون چی ازت پرسید؟لوهان عادی جواب داد-فقط...اینکه کیم و تو خونه هیونگ چیکار میکنم...سهون با خیال راحت تکیه داد و گفت-خب پس..توهم گفتی خدمتکاری و اونم به مخش نمیرسه که تورو تحت فشار بزاره...لوهان متعجب پرسید-منظورت چیه هیونگ...اگه بهش نگفته باشم چی؟سهون چشم هاشو درشت کرد و گفت-نگفتی؟لوهان سر تکون داد و رو به کای گفت-جونگی هیونگ اومد..منم فرصت نکردم به سوالش جواب بدم.سهون از جاش بلند شد و رو به کای گفت-اگه بهش نگفته، ممکنه تو خطر بندازتش...نه؟کای با نگاه بی حسی به سرامیکای کف اتاق خیره بود . عمیقا تو فکر....-جونگی هیونگسهون نالید وکای رو متوجه خودش کرد 0=3+3...
ما را در سایت 0=3+3 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : exohunhanfanfiction بازدید : 481 تاريخ : دوشنبه 6 آذر 1396 ساعت: 0:47

قسمت24چانیول با نیش باز گفت-خب...بچه ها الان وقت چیه؟سوهو خندید و گفت-بریم پاتوق..چن زد رو دست چانیول و گفت-ولش کن...وسط ظهر کی میره کارائوکه که مابریم؟لوهان چشماش درخشید وملتمسانه به بکهیون خیره شد. بکهیون همونطور که دست سوهو رو میگرفت، با لحن شیطونی گفت-الان بریم پاتوق بهتره.لوهان قاطی خروسا شده، شب نمیتونه بیاد...درسته که با این حرفش باعث شد بقیه بخندن ولی بالاخره تصمیم چانیول و بکهیون عملی شد. اونجارو پاتوق خودشون میدونستن ،چون هروقت اتفاقی، چه خوب چه بد براشون میوفتاد، میتونستی اونجا پیداشون کنی...هرچند که لوهان یکم بدقولی کرده بود و دیگه پیش سهون آرامش میگرفت.به ساعتش نگاه کرد وبعد از دیدن ساعت که یک ربع به چهار رو نشون میداد، به سهون زنگ زد.طولی نکشید که سهون گوشیشو جواب داد...ولی تا 0=3+3...
ما را در سایت 0=3+3 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : exohunhanfanfiction بازدید : 146 تاريخ : دوشنبه 6 آذر 1396 ساعت: 0:47

قسمت26سهون از اتاق بیرون اومد و اطرافشو نگاه کرد.نمیدونست باید از کدوم طرف بره تا بتونه لوهان رو پیدا کنه. سمت راستش رستوران بود و سمت چپ به بار منتهی میشد. احتمال رفتن لوهان به رستوران تقریبا صفر بود، پس به سمت بار رفت. خیلی نزدیک نشده بود که صدای عصبی لوهان رو شنید. کنجکاو شد که داره با کی حرف میزنه که انقدر عصبیه.. نزدیک رفت...لوهان موبایلشو روی میز کوبید و باعث شد سهون یه قدم عقب بره. وقتی حس کرد وضعیت لوهان خیلی درست نیست، آروم جلورفت و صداش کرد-لوهان...اینجایی؟دنبالت گشتم که اگه کارت تموم شده بریم...صندلی لوهان رو به طرف خودش برگردوند. با دیدن صورت لوهان، قلبش گرفت. چشمهای لوهان خیس بود و داشت گریه میکرد. هق هق ضعیفی به گوش سهون رسید و همون کافی بود تا لوهان رو بین بازو هاش حبس کنه...ن 0=3+3...
ما را در سایت 0=3+3 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : exohunhanfanfiction بازدید : 214 تاريخ : دوشنبه 6 آذر 1396 ساعت: 0:47

  قسمت27همونطور که موهای سهون رو نوازش میکرد و لبخند میزد، به فکر فرو رفت. مشکلاتشون با برگشتن رزی و پیدا شدن دوباره کریس دوبرابر میشد. البته بیشتر به این خاطر که قبلا هیچ مشکلی برای باهم بودنشون نداشتن...اما حالا از هر دوطرف نگران بود. اگه سهون قبلا زن داشته، یعنی ممکنه به زن ها علاقه داشته باشه...واین درحالی بود که لوهان مطمئن بود نمیتونه با هیچ زنی رابطه داشته باشه. از این که برای سهون تکراری بشه و سهون بخواد دوباره برگرده پیش رزی نگران بود. میترسید سهون رو الان که عاشقشه از دست بده و ماجرای دوسال پیش دوباره تکرار بشه. سرشو به طرفین تکون داد. انگار میخواست افکار بدو از خودش دور کنه. به چشم های باز سهون خیره شد و همراه بااون لبخند زد-چیه؟سهون خیلی جدی زمزمه کرد-نمیدونم تو زندگیم چه کار خو 0=3+3...
ما را در سایت 0=3+3 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : exohunhanfanfiction بازدید : 1176 تاريخ : دوشنبه 6 آذر 1396 ساعت: 0:47

  قسمت28خونه ساکت بود. سگ سفید روی صندلی متحرک بکهیون خوابش برده بود و بجز صدای نفس های عمیقش، صدایی ،آرامش نسبی هال رو به هم نمیزد.اگه دقت میکردی فقط صدای چاپستیکارو از آشپزخونه میشنیدی.بکهیون با اینکه خیلی سعی داشت خودشو خوشحال نشون بده..اما خیلی موفق نبود...یا شاید بهتره بگم چانیول، بکهیون رو از بر بود و مطمئنا سکوت بکهیون نشونه خوبی نبود. وقتی انقدر بی حواسی بکهیون ادامه پیدا کرد که به جای کیمچی تربچه، خیار برداشت،چانیول با چاپستیک خودش روی بشقابش کوبید.-حواست کجاست بک؟بکهیون سرشو بلند کرد و لبخند زد.-کجا باید باشه، همینجام...چانیول سر تکون داد و گفت-نیست بک..اگه بود خیار برنمیداشتی...بکهیون با چشم های درشت شده به چاپستیکش خیره شد و اونو تو بشقابش رها کرد-اه..گندت بزنن...انقدر بهت گفتم ک 0=3+3...
ما را در سایت 0=3+3 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : exohunhanfanfiction بازدید : 182 تاريخ : دوشنبه 6 آذر 1396 ساعت: 0:47